خوبم …!
باور کنید …؛
اشک ها را ریخته ام …
غصه ها را خورده ام …؛
نبودن ها را شمرده ام …؛
این روزها که می گذرد …
خالی ام …؛
خالی ام از خشم، دلتنگی، نفرت …؛
و حتی از عشق …!
خالی ام از احساس …
از دل کوچه گذشتم از
میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت
که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من
که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی
تنهایی بمیرم
دلشکسته اي لب بام سيگار
مي کشيد . . .
خسته بود . . .
آنقدر خسته که
يادش رفت بعد از آخرين پُک
سيگار را به پايين پرت کند . . .
نه خودش را...*
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم…
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم…
باز باید مواظب اشک هایم باشم…
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم…
خدایا!
در انجماد نگاهای سرد این مردم دلم
برای جهنمت تنگ شده؟؟؟؟
خُــــدایـــآ!
بیـــا قَـــدَمـــ بِـــزَنیمــ
... سیـــگآر از مَــن! بـــــآران از تــــو!
نظرات شما عزیزان: